جنید بغدادی گفته است : شبی خوابیده بودم.
از خواب بیدار شدم و در دلم افتاد که به مسجد بروم.
وارد مسجد شدم ناگهان شخصی را دیدم.
از او ترسیده و به وحشت افتادم. او گفت : ای جنید از من می ترسی؟
گفتم : آری.
او گفت : اگر به واقع خدا را شناخته باشی جز او از کسی نمی ترسی
گفتم : تو کیستی؟
او گفت : من شیطان هستم
گفتم : درباره ی مطلبی دوست داشتم تو را ببینم.
شیطان گفت : هرگاه که فکر و اندیشه ات به من باشد از یاد خدا غافل
گشته ای.حال بگو مقصودت از دیدنم چیست؟
گفتم : آیا تا کنون توانسته ای بر فقرا و زاهدان چیره شوی؟
گفت : هرگز
گفتم : چرا؟
گفت : هرگاه خواستم به وسیله ی دنیا بر اینان دست یابم
،به آخرت میل نمودند.
و هرگاه خواستم از راه وسیله قرار دادن آخرت بر آنها غالب شوم
به مولای خود پناه بردند و من در این مورد هیچ راه چاره ای ندارم.
شیطان این را گفت و ناپدید شد.(*)
--------------------------------------
*-تذکرة الاولیا ، ص 332
نظرات شما عزیزان:
amirkhan
ساعت13:00---11 فروردين 1390
سلام
منم می خوام شیطان رو ببینم
|